کد مطلب:142071 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:170

توبه حر
حر بن یزید، چون دید آن گروه آهنگ جنگ با حسین كرده اند، به عمر بن سعد گفت: آیا تو با این مرد نبرد خواهی كرد؟

پاسخ داد: آری! بخدا سوگند چنان جنگ سختی كه آسانترین آن افتادن سرها و بریدن دستها باشد.

حر گفت: آیا آنچه را كه به شما پیشنهاد كرد، خشنودتان نساخت؟

ابن سعد پاسخ داد: اگر كار به دست من بود می پذیرفتم، ولی امیر تو (عبیدالله) از آن سر تافته است.

پس از این گفتگو، حر خود را از لشكر به كنار كشید و در جایی جدای از لشكر ایستاد، در حالیكه مردی از قبیله وی بنام قرة بن قیس همراهش بود، به او گفت: ای قره! آیا امروز اسب خود را آب داده ای؟

قره پاسخ داد: نه!

حر پرسید: نمی خواهی آنرا آب دهی؟

قره می گوید: بخدا سوگند! گمان كردم كه می خواهد كناره گیری كند و شاهد جنگ نباشد، پس خوش ندارد كه در هنگامی كه چنان نقشه ای را دنبال می كند، وی را ببینم.

به او گفتم: من اسبم را آب نداده ام و اكنون می روم تا آن را آب دهم.

در این هنگام، او، از آن مكانی كه بود خود را كنار كشید. بخدا سوگند! اگر او به آنچه كه می خواست انجام دهد مرا نیز آگاه كرده بود، بی تردید من نیز با او به سوی حسین (ع) می شتافتم.

پس كم كم به حسین (ع) نزدیك شد. مهاجر بن اوس كه (در لشكر عمر سعد بود) به او گفت: ای پسر یزید، چه می خواهی كنی؟. آیا می خواهی حمله ببری؟


مهاجر به او گفت: به خدا سوگند! كار تو ما را به گمان انداخته! بخدا، من در هیچ جا، تو را اینسان لرزان ندیده بودم! اگر به من می گفتند دلیرترین مردم كوفه كیست؟ من از تو نمی گذشتم؛ پس این چه حالتی است كه از تو مشاهده می كنم؟

حر پاسخ داد: بخدا سوگند! خود را در میان بهشت و جهنم می بینم و سوگند بخدا هیچ چیز را در برابر نمی پذیرم، اگر چه پاره پاره گردم و در آتش سوزانده شوم.

آنگاه اسب خود را زد و به حسین (ع) پیوست.

چون در برابر حسین (ع) قرار گرفت، عرض كرد!

جانم به فدای تو ای فرزند پیامبر خدا! من همان كسی هستم كه نگذاشتم به وطن خویش بازگردی! واین راه را با تو پیمودم تا در این سرزمین تو را فرود آورم! و گمان نمی كردم كه این گروه پیشنهاد تو را نپذیرند! و نمی پنداشتم كه كار تو را به اینجا برسانند! بخدا اگر می دانستم كه ایشان ماجرا را به اینجا می كشانند هرگز چنین كاری را مرتكب نمی شدم! پس من از آنچه انجام داده ام نزد خدا توبه می كنم آیا در این صورت، توبه من را پذیرفته و سودمند می بینی؟

حسین (ع) فرمود: آری خداوند توبه تو را می پذیرد و می بخشد، تو آزاده ای، همانگونه كه مادرت نام تو را حر گذارد، تو در دنیا و آخرت انشاء الله آزاده ای! پس از مركب فرود آی!

عرض كرد: بی تردید برایم سواره بودن بهتر از پیاده شدن است، زیرا می خواهم همچنان كه بر اسب خود سوار هستم برای یاری تو ساعتی با ایشان نبرد كنم. و البته فرجام كار من به فروافتادن خواهد انجامید.

پس حسین (ع) فرمود: هر چه می خواهی انجام ده، خدا تو را رحمت كند! در این هنگام حر پیش آمد و جلوی حسین (ع) (روبروی دشمن) ایستاد و گفت:

ای مردم كوفه! مادرتان در سوگ شما گریه كند! آیا بنده صالح خدا را دعوت كردید


و چون نزد شما آمد می خواهید او را تسلیم كنید؟ در حالی كه گمان داشتند براستی شما با دشمنان او خواهید جنگید! اینك به دشمنی با او می پردازید و می خواهید او را بكشید و در جانش بگونه ای چنگ انداخته اید كه راه نفس كشیدن را بر او بسته اید؟ و او را از هر سو به محاصره در آورده اید و از رفتن به سوی سرزمینهای پهناور خدا بازداشته اید، چنانكه مانندن اسیری در چنگ شما گرفتار آمده است. نمی تواند سودی به خود برساند، و زیانی را از خویش دور نماید! و آب فراتی كه روان است و یهود و نصاری و مجوس از آن می نوشند و خوكان سیاه و سگان در آن غوطه ور می شوند را بر او و زنان و دختران و خاندانش، بست اید تا جایی كه تشنگی آنانان را از پای در آورده و بی هوش كرده است! چه بد حق محمد را از میان بردید با رفتاری كه درباره فرزندانش كردید؛ خداوند شما را در روز تشنگی (قیامت) هرگز سیراب مگرداند!

پس مردان تیر انداز بر او یورش بردند، و وی از نزد آنان به سوی حسین (ع) پیش تاخت و در جلوی آن حضرت ایستاد. [1] .


[1] طبري، ج 5، ص 427 و 428 ارشاد، ص 235 كامل، ابن اثير، ج 2، ص 27.